بستری شدن مامان+ عمل
پسر نازم تو مرد روزای سختی این روزا همراه مامان دردها کشیدی غصه ها خوردی و برای مامان بی تابی ها کردی وقتی درد داشتم درد دفع شن درد کلیه که اگه سنگ میکشید آب میشد تو هم بی تابی میکردی و همش وول میخوردی و من گریه هام بند نمی اومد هم به خاطر درد زیاد و هم به خاطر نگرانی برای تو 2 روز یعنی 21 و 22 آذر تویه بیمارستان بستری بودم ولی هیچ دردی رو برام دوا نکردن همش درد همش گریه همش بی قراری یه راهروی تاریک که ساعت 12 تا 6 صبح راه میرفتم و گریه میکردم و درد میکشیدم و دریغ از یه مسکن که دردمو کم کنه یه استامینوفن با منت مینداختن کف دستم و میگفتن تا بارداری مسکن نمی تونیم بدیم بهت و امان از دلشوره هام برای توخدا سرک...
نویسنده :
fafa
18:42